پاییز

 

امروز چندمین روز پاییز است را نمی دانم ،اما هوا بارانی ست .برگ ها نارنجی رنگ شده اند اما هنوز زور باد به آن ها نچربیده و روی تن درختان آخرین دلبری هایشان را می کنند .شهر از همهه ی کودکانی که در مسیر مدرسه اند پر است .باران شروع به باریدن می کند .هوا لبریز از اکسیژن است ؛ چند جرعه اکسیژن با بوی خاک باران زده را می کشم بالا، سرم را بالا می گیرم چند قطره باران پلک های داغم را آرام می کند. خدا را شکر می کنم برای این همه لذت .برای پاییز که می شد اینگونه نباشد .برای ایران ،برای تهران ،برای شهر، برای خانه گرمی که بخاری گاز سوز و چای دارچینی دارد. برای او ،برای خودم که به بودنش آرام ترم ، برای ما ،برای همه لذت های کوچک روزمره باید پاییز را درک کنیم .

fall

دلنوشته های یک زن باران ندیده

باران نام دیگر من است .من و باران عجینم و خاطراتش از کودکی با من قد کشیده . بارانی که تمام پاییز بی امان تن عریان درختان  را می شست.

باران

منچستر یونایتد و چلسی در یکی از شهرهای انگلیس بازی می کردند. باران می بارید و دو تیم از هیچ تلاشی فرو گذار نبودند و با باران و توپ در ستیز بودند.من را یاد آن روز می اندازد که تا حد مرگ با باران هم آغوش شدم.

برای منی که تمام کودکیم را در یک شهر باران خیز شمالی گذراندم باران شدید تعریف متفاوتی دارد. باران شدید به بارانی گفته می شود که هر تعللی تو را به یک موش آب کشیده تبدیل می کند . ادامه خواندن “دلنوشته های یک زن باران ندیده”