بر بلندای خیال

بعضی ها فقط تویه چهارچوب خیال زنده می مانند ،مثل ابرهای سفید کوچولو ،تویه خیال آسمانِ تاریک؛به آدمی فکر کن که تمامِ تو ،در وجودش ته نشین شده؛یک جمله ،یک حس، یک خاطره ، کافیست برای اینکه ته نشین شده تو را سرتا سر وجودش پخش کند؛ آنوقت دیگر نمی توانی از چهارچوب و زندان وجود آدم ها فرار کنی ،چون مثل خون در وجودشان جاری می شوی ،مثل آب در گلبرگ های گل ،مثل هوا در پهنای آسمان؛ ادامه خواندن “بر بلندای خیال”

آدم های ادامه دار را جدی بگیرید….

بازگشت به گذشته

گاهی وقت ها تویه زندگی به نقطه ای می رسم که دلم نمی خواهد هیچ کار مفیدی انجام بدهم،دلم نمی خواهد برای تمام روزم برنامه ریزی داشته باشم و برای رسیدن به قله کمال دست و پا بزنم  چون احساس می کنم گاهی پیروزی به سکون و البته اندیشیدن وابسته است . سکون و فکر کردن به آدم هایی که تویه زندگی ما وارد شدند دوستان و همکارانی که هر کدام در مرحله ای از زندگی با آن ها زیسته ایم و تجربه هایمان را با آن ها و در کنار آنها رنگ داده ایم .

ادامه خواندن “آدم های ادامه دار را جدی بگیرید….”