مرگ ستاره ای پر نور، تولد سیاه چاله ای بی رحم است.

سیاه چاله

تا حالا به سیاه چاله ها فکر کردین ؟اسم ش هم آدم را می ترساند ،اینکه جذب یک سیاهی مطلق بشوی و هیچ رجعتی هم در کار نباشد ؛ اما گاهی به سیاه چاله هایی فکرکن که لازم است هر آدمی برای خودش داشته باشد

سیاه چاله ای که ،روابط آسیب زننده را ببلعد ، آرزوهای مرده و تاریخ -گذشته را ، عکس هایی که یک عمر کمبود ها و نا کامی ها را یاد آوری می کند و تمام گذشته ای که دوست نداری دیگر تکرارشود وچیزهای آزار دهنده ای که گریزی از آن ها وجود ندارد…

گاهی باید فرصت ‘کنترل+ زد’را از آدم ها گرفت تا به ساختن آینده ای بهتر فکر کنند ،به روابطی سازنده تر بیندیشند و خودشان را پا بند گذشته و روابط نصف ونیمه نکنند .

پدر

پدر

راننده تاکسی هر چند دقیقه یکبار موج رادیو را عوض می کرد؛گوینده خبر :”با توجه به شیوع کرونا هموطنان از سفرهای نوروزی غیر ضرور پرهیز کنند”
صدای رادیو را کم کرد ،سرش را سمت من چرخاند گفت:”دیشب پسرم پرسید ،امسال هم جایی نمی ریم؟!”
بعد با لبخند ادامه داد “نمیشه رفت ،یعنی نبایدرفت،تا بعد خدا بزرگه!”.

روزهای قرنطینه

هلیا گرامی
پارک

دیگر نمی دانم جوابش را چه بدهم .هر روز صبح ،چشم که باز کرد می دود پشت پنجره و هوا را برانداز می کند، انگار با همه کودکیش فرقِ هوایِ دم گرفته و آلوده زمستان را با هوای شفاف و پر از اکسیژن بهار تمیز می دهد ؛حالا با لحنی ملتمسانه تکرار می کند” امروز هوا خیلی خوبه میشه بریم پارک “

و من کم آوردم از پاسخ های شبیه به هم، از آذر ماه تا حالا نشده به اندازه انگشت های دو دست ببرمش پارک تا او مثل قدیم بین کف پوش های نرم پارک بغلطد ، و شادیش را با تاب و سرسره تقسیم کند ،یا سرد بود یا آلوده یا توأمان با هم ، آن روزها که به خاطر شیوع آنفولانزا خانه نشین شدیم بماند .حالا من هم مثل او کم آوردم از قرنطینه ،از نگاه معصومانه او برای گُریختن از چهار دیواری ،از حسرتِ او برای داشتن جوجه رنگی و آرزویش برای داشتن حیاطی به بزرگی و زیبایی حیاط پدری من …

ادامه خواندن “روزهای قرنطینه”