هفته ای که گذشت…

تصمیم گرفتم هر از چند گاهی چند جمله، چند خط از نوشته های پراکنده ای که در طول هفته می نویسم را در قالب یک پست  با موضوع هفته ای که گذشت منتشر کنم

 این اولین پست از این دسته جدید است.

تو باید از عشق بنویسی حتا اگر نفرت چون پیچکی لرزان  وجودت را احاطه کند.تو باید از دوست داشتن های صادقانه بگویی حتا اگر روزی همین دوست داشتن کار دستت داده باشد و آرزوهایت را روی سرت خراب کرده باشد.تو باید روشنفکر باشی در زمانه ای که بیشتر از هر وقت دیگر درگیر روشنفکر نمایی است .حالا صادق باش حتا اگر دروغ های بی امان تو را نسبت به راستگویی بدبین کرده باشد، وفادار به گذشته ، امیدوار به آینده .


احساس می کنم می خواهم دندان جدیدی در بیاورم.دردی  آمیخته از دردهای در هم تنیده.چشم هایی که از حدقه تا ابرو تیر می کشد .اگر این حس شبیه دندان در آوردن نباشد، بی شک درد خراب شدن است .خرابی هایی همیشه به چشم نمی آیند.مثل روابط که گاهی خیلی یک هویی می فهمی خیلی وقت است چیزی ازش  باقی نمانده.


من خیلی کم دچار حالت نئشگی نوشتن می شوم.به نوعی که تا ننویسم آرام نمی گیرم. از چی نوشتن برایم مهم نیست .اما کجا نوشتن و در چه حالتی نوشتن خیلی به خالی شدن ذهنم کمک می کند.وقتی دچار لبریز شدگی می شوم تنها و تنها در لپ تاپ باید بنویسم تا صدای کیبور مرهمی بر ذهن مشوش و درهم برهمم باشد. صداهای اطراف همیشه موقع تخلیه بار نوشتن آزارم می دهد، از این رو باید در سکوت محض بنویسم نه صدای آدمی زاد بیاید و نه کسی مزاحم نوشتنم شود .


من بیشتر از هروقتی حالا می فهمم آدم ها چرا سیگار می کشند؛ فرار از درد ،آرامش موقت و استیصال از آدم  ها ….


با هم رابطه ی خوبی داریم او به من برای انتقال کلماتم کمک می کند و من هم برای او از حرف های دلم رمزگشایی می کنم واین پاداش کیبوردی است که در سکوت و بدون قضاوت تمام آنچه را که به او فرمان می دهم بر صفحه سفید می نگارد.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *