هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

مغازه کوچکی بود در بازار مرکزی . بارها از جلوی مغازه گذشته بودم و دیده بودم که جملات را روی چیزهای مختلف حک می کنند . چیزهایی مثل دستبند ،تو گردنی ،خودکار و..

یک روز که از قبل خلوت تر بود وارد مغازه شدم،فروشنده مردی بود حدودا ۴۰ ساله سرگرم خطاطی بود روی صفحه ای چرمی .

مغازه بی ربطی بود از نقره جات و ساعت و بدلیجات بگیر تا خودکار و کتاب و کتابچه و تابلو از همین مغازه های ترکیبی مشهدی .

وارد که شدم فروشنده نگاهش را از صفحه برداشت و گفت “درخدمتم بفرمایین مغازه خودتونه”.

مثل آدمی که نمی داند دنبال چیه چشم گرداندم تا چیزی برای پاسخ درخدمتم فروشنده پیدا کنم .

تو همین فکر ها بودم که گفت “نقره جات خوبی داریم” بعد دستش را چرخاند سمت ویترین شیشه ای سمت راست

” بفرمائید  این سمت یه نگاه بندازین این انگشتر سنگ فیروزه کار شده ، فیروزه رگه دار نیشابور ، خیلی جوون پسنده ،می خواین دستتون کنید ؟”

گفتم “راستش همیشه از اینجا رد می شدم ،مغازه بامزه ای دارین من دنبال یکی از این نوشته هام یکی از همین ها که زیر دستتون هست ”

گفت “آها اینا بله هرچی بخواین هست ، می تونید شعر دلخواه تون بگین بنویسم بعدش برای هدیه سوغاتی و اینا عالیه”

گفتم “نمیشه آدم به خودش هدیه بده”

” چرا نمیشه آدم باید اتفاقا بیشتر از همه به خودش هدیه بده”

“روی چی بنویسم یا حک کنم ؟؟”

گفتم “از اون خودکار ها می خوام ”

گفت “خودکار هم نوشتم ،هرچی بخواین میشه،چه شعری می خواین”

گفتم “شعر که یادم نمیاد الان، یکی از همون هایی که قبلا نوشتین برام بنویسین”

پرسید :چه رنگی ؟

گفتم :بنفش

و نوشت : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!!!!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *