لازم به معرفی نیست، این کتاب شناس تر از آن است که بخواهم معرفی اش کنم ،اما شاید بد نباشد تجربه و حس حالم را بعد از خواندن این کتاب با شما به اشتراک بگذارم;
جزء از کل از آن مدل کتاب هایی است که شدیداً با روحم سازگار است ،داستانی جذاب با روایتی دلچسب و ترجمه ای بی نقص باعث شده که از محدود کتاب های حجیمی باشد که تمامش را با ولع سر میکشم ;
شما برای خواندن این کتاب نیاز به یک ماژیک هایلایت و همین طور یک دفترچه یادداشت کوچک دارید و یک گوشه دنج که پاهایتان را آسوده دراز کنید و به اکتشافی بی اندازه جذاب و اعتیاد آور پا بگذارید.
در بین ۶۵۶ صفحه این کتاب میتوان هزار برش دلچسب برای نقل و قول پیدا کرد که با هم چند برش کوتاه را می خوانیم
آتش هست. همیشه خانهها از دست میروند و زندگیها گم میشوند.
ولی هیچکس چمدانش را نمیبندد و به چراگاهی امنتر نمیرود.
فقط اشکشان را پاک میکنند و مردگانشان را دفن میکنند و بچههای بیشتر میآورند و پایشان را در زمین محکمتر میکنن .
ما با بی توجهی خودمان را در افکار منفی غرق میکنیم و نمیدانیم دائم فکر کردن به این که “من مفت نمی ارزم”احتمالا به اندازه ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار بی فیلتر کمل سرطان زاست.