کانال نرگس را چک می کردم که لابه لای نوشته هایش، من را لینک داد به پیج خانم دکتری که به نظر نرگس خوب می نوشت . پست های خانم دکتر را زیر و رو می کردم که به این نتیجه رسیدم خانم دکترها هم نویسنده های خوبی هستند این چندمینشان است که سر راهم سبز می شوند و الحق و الانصاف خوب نسخه پیچیدن، خوب نوشتن را یادشان داده ؛بعد لابه لای کامنت ها رسیدم به کامنت سارا و چیزی که نوشته بود برای خانم دکتر ،رفتم پیج سارا؛ فیزیوتراپ بود و نمی دانم نویسنده بود یا دلش می خواست باشد اما از نوشته هایش معلوم بود آدم دست به قلمی است و این شد که من خواندم وخواندم وخواندم، نوشته های نرگس و خانم دکتر و سارا را که هیچ کدامشان را نمیشناختم، اما عجیب با کلماتشان مانوس شده بودم.
من اعتیادم به آدم ها با حرف هایی است که می زنند هرکه بهتر حرف بزند ،بهتر بنویسد ،بیشتر من را شیفته خودش می کند ،باری خواستم بعد این همه خواندن بخوابم که ناگهان سر و کله وجدان نویسندگیم پیدا شد و زد روی شانه ام که رفیق نخواه نا نوشته بخوابی امروز یادم هست که همش نشستی پشت لپ تاپ کد زدی اما چیزی ننوشتی و حالا هم می خواهی بخوابی و القصه تمام!!
راستش این وجدانم همیشه شب ها وقتی نمی نویسم سراغم میآید، اغلب من پیروز می شوم .اما امشب واقعا اینقدر حرف برای گفتن بود که طاقت نیاوردم منی که همیشه فکر می کردم تنها از رشته ادبیات می شود به نویسندگی رسید حالا دوستانی داشتم که هر کدامشان از یک شاخه بی ربط به ادبیات، نوشتن را انتخاب کرده بودند، به نظرم زایش داستان ها و چیدمان کلمات ، اول حال خالق اثر را خوب میکند و بعد حال خواننده شان را ومن از این خلق و اشتراک گذاریش به شدت لذت میبرم و خیلی خوشحالم که به خاطر رشته ای که خوانده ام خیلی با این فضای صفر و یک مانوسم و نوشتن و انتشارش را در این دنیا برای آدم های گوناگون و مخاطب های گمنام و دوست های دورادور را دوست دارم ، درست است که نوشتن برای من یک آرزوی فراموش شده است اما از آتش زیر خاکستر نمی شود غافل بود یک تلنگر ،یک حس،یک نهیب ،کافیست برای اینکه ما را در راه بیاندازد و به گمانم آن نهیب برای من همین رقص واژه های دوستان مجازیم است.