کسانی که فکر می کنند منتظرند و کسانی که می خواهند منتظر باشند
کمی دیرتر ، به موضوع انتظار در زمان غیبت حضرت مهدی (عج) و جنبه های مختلف آن در قالب یک روایت شیرین و البته نقادانه می پردازد .
داستان از جشن نیمه شعبان آغاز می شود که راوی در جشنی حضور پیدا می کند که در شب نیمه شعبان در یک عمارت برگزار می شود. در این مراسم افراد زیادی شرکت کرده بودند در بین آن ها جوانی بود که کسی او را نمی شناسد ،فردی که با شعاری که بر خلاف بقیه سر می دهد توجه و البته نکوهش بقیه افراد را بر می انگیزد، جوان در میان فریاد های یک صدای “آقا بیا ،آقا بیا ” ؛”آقا نیا ، آقا نیا ” سر می دهد و این همان چیزی است که مجلس را از روال عادی خودش خارج می کند .
داستان در چهار فصل مختلف روایت شده است ، چهار فصل سال که هر کدام مشابهاتی از نظر تجربه های ذهنی خواننده و آنچه که می خواهد به ذهن القا کند دارد .
فصل نخست زمستان
تمام افرادی که در مجلس حضور داشتند از سخن جوان آشفته و هر کدام در پی پاسخی می گردند از مداح بگیر تا نماینده مجلس، دانشجو و کارگر که هر کدام به زَعم خودشان این حرکت را تفسیر می کنند، برخی معتقدند که او از طرف جناح مخالف آمده تا اعتقاداتشان را به باد تمسخر بگیرد ،برخی او را سرزنش می کنند که اینقدر گمراه شده است و عده ای هم معتقدند او بی تقصیر است و فضای جامعه در تغییر نگرش او موثر است ،بعد از ساعات ها کلنجار رفتن و سخنوری و سخنرانی حاضران ،آن جوان لب به سخن نمی گشاید و این همان تعلیقی است که داستان را جذاب می کند.
فصل دوم پاییز است ، چیزی که پاییز در ذهن خواننده متبادر می کند برگ ریزان است به نوعی ریزش آدم هایی که خود را مشتاق و منتظر می دانستند اما حالا وقت ریزش برگ های ضعیف نفس است .
حالا وقت آن رسیده که جوان دلیل جمله ای را که به زبان آورده را برایمان بیان کند و شاید نمایش منتظر حقیقی نبودن آدم هایی که خودشان را منتظر می دانند .
شجاعی در نقد های اجتماعی بسیار توانا است از همین رو از هر قشر و صنف و گروهی یکی را برگزیده ،یکی نماینده ، یکی یک مبارز فلسطینی و دیگری دانشجو و آن یکی محقق و کارگر افغانی و نشان می دهد که با مصادیق کاری ندارد و در پی اثبات نظریه اش است در این بین هر کدام را با شرایطی که دارند برای خواننده به نمایش می کشد آدم هایی که هنوز آمادگی ظهور را ندارند و هر کدام بهانه ای برای ظهور و همراهی با کسی که سال ها ادعا می کردند که منتظرش هستند می آوردند نماینده مجلسی که معتقد است فعلا شرایط و زیر ساخت ها برای ظهور آنی فراهم نیست و یا محققی که سال ها از ظهور گفته و حالا هنوز معتقد است مردم آمادگی ندارند و کارگری که حالا کمی زندگیش روی روال افتاده و کمتر به فکر کسی است که حقوق از دست رفته اش را ظالم بستاند .
بعد از فصل پاییز نوبت تابستان است در این فصل نویسنده به چالش کشیده می شود ،در حالتی بین خواب و بیداری راوی با اسد وارد بحث می شود که کجای کار هست ،گمان نویسنده این است که نوشتن کتاب کمی دیر تر بهترین کار و خالص ترین کاری است که می تواند در کارنامه اش از آن نام ببرد اما اسد با دلایلی که برایش می آورد می خواهد یاد آوری کند که حساب و کتاب سخت تر از آنچه هست که گمان می کند و یک مثال از علامه مجلسی می آورد .
فصل آخر یکی از جذاب ترین فصل های کتاب است روایت اسد و بیان داستان هایی از راوی هایی که خود مورد بحث هستند جز جذابیت های این فصل است اسد در پاسخ به سوال نویسنده که دسترسی به امام زمان بسیار دشوار است و اغلب افراد این امکان برایشان فراهم نیست که به راحتی امام عصر خود را ملاقات کنند و حضور او را درک کنند با آوردن دو روایت حقیقی برای نویسنده و خواننده این واقعیت را پرده برداری می کند که امام زمان همیشه ناظر ماست واین ما هستیم که با عمل و رفتار خود را لایق درک و حضور آن حضرت می کنیم که یکی از آن روای ها روایت ملاقات هر روزه امام زمان با کربلایی محمد است که آدمی با خدا و درستکار است.
دربین تمام فصول کتاب شاهد روای های متعدد بودیم از جمله خود شجاعی ،نویسنده ای که کتاب کمی دیر تر را به نگارش در می آورد ، اسد ،شخصیت های آن شب مراسم جشن که هر کدام در فصل دوم از زبان خودشان شرح ماوقع می دهند و راوی داستان کربلایی محمد که این تعدد راوی خود به جذابیت کتاب می افزاید .
در آخر این شعر آقای جلیل صفر بیگی خود گویای حال و روز ماست
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
امّا گِله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو…!
یک عمر تو زخمهای ما را بستی
هر روز کشیدی به سرِ ما دستی
شعبان که به نیمه میرسد آقاجان!
ما تازه به یادمان میآید هستی!