دوست دارم اسم اولین مجموعه داستانی که چاپ می کنم، “نقطه چین های متولد شده” باشد، همه ما تویه زندگی روزهای بیشماری را تجربه کرده ایم،روزهای سخت ، روزهای معمولی اما شاد و لذت بخش ،کلمه های بسیاری را صرف بیان خشم ها و عواطف و بیان روزمره گی هایمان کرده ایم و بسیارحرف هایی که هیچ وقت بر زبان نیاوردیم و در خودمان حل کردیم .اما کلماتی که آن ها را حبس می کنیم چه می شوند ؟؟به نظرم کلمات فروخورده روزی متولد می شوند و در لابه لای یک داستان خودشان را در معرض خواندن می گذارند ،من داستان ها را بیشتر از هر چیز این عالم دوست دارم چون معتقدم هر داستان در خودش کلی کلمه حل شده و نگفته دارد و مشتاق است با ما سر سخن را باز کند و از رازها و غم هایش بگوید هرداستانی که نوشته میشود بی شک قسمتهایی از زندگی نویسنده و ناکامی ها و دغدغه هایش را با خود حمل می کند ،دغدغه هایی که با زبان ادبیات و در قالب کلمه بیان می شوند .
یکی از چیزهای رشک برانگیز در تمام عمرم این بود که نمی توانم آن چیزی که وجودم را مثل خُره می خورد را داستانی کنم ،داستانی کردن بعضی غم ها و ناکامی ها خیلی سخت است ،نوشتن ساده است اما نوشتنی که خواندنی شود و هر کلمه اش رسالت یک رنج و یک آرزو و یک عمر تجربه باشد بسیار سخت است.
گاهی بعضی از دوستانم می پرسند چه کتابی حالت را خوب می کند؟ و من همیشه در پاسخ به آن ها می گویم کتابی که بیشتر کلماتش این رسالت را به دوش بکشند کتابی که تلخی ها ،بدی ها ،خوبی ها، را به زیباترین شکل به تصویر بکشد ؛به گونه ای که خواننده با آن کلمات زندگی دوباره را تجربه کند ،از بین داستان هایی که خواندم کتاب رَهش و من او،از رضا امیر خانی و جُز از کل و صد سال تنهایی کتاب هایی بودند که من بیشتر از هر کتاب دیگری با آن ها همراه شدم با شخصیت ها و تیپ های کتاب با نام ها با موقعیت هایشان زیستم و با شادی هایشان شاد شدم و با غم هایشان غمگین و چه چیزی لذت بخش تر از اینکه ما آدم های زیادی را با خودمان همراه کنیم .
امروز دلم به معنی تمام کلمه خواست نویسنده باشم، نویسنده ها آدم های خوشبختی هستند چون می توانند هر آنچه را که در وجودشان هست را به کلمه تبدیل کنند و گاهی چقدر سخت است نقطه چین های ناگفته را به کلماتی با معنی تبدیل کرد.