گاهی برای شکرگزاری باید چشم ها را بست وبه تمام حس های خوب فکر کرد؛خیلی وقت ها همین چیزهای کوچک ما را از مرز نا امیدی و افسردگی و کسالت نجات می دهد ،حسِ خوب حضورخدا درسخت ترین و تاریک ترین جاها ،حسِ خوبِ موسیقی بی کلام آن هم موقع دراز کشیدن روی تخت بعد از ناهار،حسِ خوبِ خوابیدن بعد ازخاموش کردن آلارم گوشی وقتی می فهمی تعطیل است ،حسِ باران در تابستان ،حسِ دویدن درجنگل و نفس بریدن و نفس گرفتن،حسِ شیرجه زدن در یک استخر زلال و خلوت در یک عصر گرم تابستان ،حسِ نوشیدن آب وقتی شدیدن تشنه می شوی ،حسِ تمیزی خانه بعد از کلی کار و ریختن چای و خوردنش با شکلات تلخ،حسِ بالا رفتن ذرات سفت آشغال از لوله جاروبرقی ،حسِ کش و قوس دادن بدن یک نوزاد بعد از یک خواب طولانی ،حسِ خوب بوی کتاب نو و حسِ بوییدن هر چیزی که حالمان را خوب می کند مثل بوییدن یک عطر که هزاران خاطره را به یادمان می آورد حس رانندگی با صدای موسیقی خاطره انگیزت در زیباترین جغرافیای زمین ،حسِ خوب آرام شدن یک درد کشنده بعد از خوردن مسکن ،حسِ اولین پیامک تبریک تولد از کسی که انتظارش را نداشتی ،حسِ خوب زندگی بعد از نجات یافتن از یک اتفاق کشنده ،حسِ صعود به سخت ترین قله دنیا ،حسِ خوب نوشتن اولین داستان کوتاه وحس خوب ……
اینقدر حس خوب تویه ذهنم شکل گرفت که غم های این روزها را از یاد بردم شما هم امتحان کنید حسِ خوب مثل……؟؟؟؟