دیشب قبل از خواب به این فکر می کردم که چه خوب می شد اگر کرونا یک کابوس شبانه بود و فردا که چشم باز می کردیم همه چیز از سر گرفته می شد ، بار دیگر می شد میهمانی ها را راه انداخت ،عروسی رفت ،دوستان را به چای عصر گاهی دعوت کرد به کلاس رفت .به خرید،مسافرت یا حتا باشگاه به هر چیزی که حال آدم را خوب می کند. نور خورشید که از پنجره سرک می کشید تویه اتاق فهمیدم صبح شده،همه چیز همان شکلی بود ،ماسک ها و شیشه الکل گواه بر راستی و استقرار کرونا میدادند و هیچ چیزتغییر نکرده بود و چه بسا امید کمتر و هراس بیشتر و بیشتر.خواستم نت گردی کنم که چشمم افتاد به استوری کسی که تا دیروز میگفت “حمد شفا بخوانید برای عزیزمان و امروز می گفت فاتحه و صلوات بدرقه راهش کنید”. دلم گرفت، با اینکه من او را نمی شناختم اما خوب می دانم که او هم یکی از ما هایی بود که دوست داشت جهان بدون کرونا را ببیند ،اما دنیا به او وفا نکرد و چه بی پناه است کودکی که هنوز منتظر برگشتن پدر است .
حالا دیگر برای اینکه کرونا نباشد تصور دیگری دارم ،مهم نیست چند روز در خانه مانده ایم ،مهم نیست ازآخرین باری که به استخر و سینما رفته ایم چقدر گذشته، یا دورهمی هایمان کنسل شده ، مهم نیست که دلم برای آغوش مادرم و نگاه پدرم تنگ شده ، حالا امیدوارم کرونا را نابود کنیم برای کودکانی که عصرها چشم انتظار پدران و مادران خویش اند آن ها بی گناه ترین موجودات این کره خاکی اند. آنانی که در اعداد روزانه فوتی های کرونا مرگ عزیزان خودشان را جا می دهند ،همه آنانی که زخم این دوران بر تنشان تا ابد می ماند و چرا شکر گزار معبود نباشیم برای نعمت سلامتی ،برای آغوش عزیزانمان ،برای مهربانی آدم ها و برای هرطلوعی که می بینیم .
اگر کرونا تا همیشه ماند آنوقت چه؟