سحر که چشم برهم می گذاشتم حس آدمی را داشتم که دنیا را بهش داده باشند . خواب بهترین و ژرف ترین حس خوب من به این دنیاست ،آن هم بعد از ساعت ها بی خوابی؛تازه هوا روشن شده بود و خورشید هنوز رمق روشن کردن فضای اتاق را نداشت .بین خواب و بیداری و مزه مزه کردن رویا های سحرگاهی، صدایی چون کوبیدن پُتک، بیدارم کرد .نکند باز این همسایه کناری هوس تغییر دکوراسیون خانه -اش را کرده ،آخر صبح زود کدام آدم عاقلی چکش می گیرد و بکوب بکوب راه می اندازد؟!توی همین فکر ها بودم که
یک آن گمان کردم سقف با لوسترش روی سرمان فرود می آید اینجا بود که خواب از سرم پرید و شروع کردم گوش تیز کردن ،از آنجایی که صدا از پشت بام می آمد می شد اتهام همسایه را فراموش کرد و به گزینه جدید فکر کرد .در آپارتمان ۴ طبقه که از شانس بد یا خوبمان، ما درطبقه فوقانی ساکنیم با این رو بلایای طبیعی بیشتر دم خور ایم ، یحتمل همان مشکلات باران های اخیر است .بعد از چند دقیقه که صدا کم شد بازهم عزم خواب کردم چشم هایم را بستم و به شیرینی خواب فکر کردم ؛صدا کم شد و باز هم کمتر ؛خوابم برد. تویه همین عوالم بودم که اینبار صدای زنگ در من را بیرون کشید .حالا کمی صبح تر است خورشید راهش را تویه اتاق پیدا کرده و هوا حسابی روشن شده،رفتم و بعد از زنگ های ممتد در را باز کردم،مردی با قد بلند ،سیبیل های که تازه خاکستری شده اند و ریش های که بی نظم صورتش را به طرز عجیبی پوشانده بودند روبرویم ایستاده بود گفت:”سلام خانم
ببخشید بابت سر و صدا پشت بام را عایق می کنیم ظاهرا آب میداد به سقف آشپزخانه”
گفتم :بله از صداهایی که راه انداخته بودین کاملا معلوم بود هر چند من فکر می کردم عایق کردن پشت بام را می شود به ساعتی غیر از ساعت های اولیه صبح موکول کرد.
مرد همان طور که بهت زده نگاهم می کرد گفت:
“ما صبح اول وقت کار را شروع می کنیم تا کار لنگ نماند” بعد مکث کرد و فلاکس چایی را داد دستم و گفت بی زحمت آب جوش بریزید ، حالا دیگر خواب از سرم پریده بود کتری را گذاشتم و آب جوش را ریختم تویه فلاکس آبی رنگ شان ، از ته مانده بوی چای اش معلوم بود چای احمد ریخته اند .فلاکس را که تحویل گرفتن رفتند بالا دوباره حالا سر و صدا ها خوابیده اما برای دوباره خوابیدن خیلی دیر است.
بعد این خواب زدگی به عوامل محیطی فکر کردم، به چالش ها، به حوادثی که تصمیمات هرچند ساده ما را بر هم میزنند ؛گاهی آرامش و گاهی کارهایی که عزم انجامشان را داریم و بعد دوباره به خواب فکر کردم که حالا حسابی بیات شده بودو نشستم و شروع کردم به نوشتن چند سطری از آغاز امروزکه برون ریزی ذهنی معروف است یا ‘صفحات صبحگاهی ‘این شد که برای اولین بار تصمیم گرفتم این دست مطالب را در سایت انتشار بدهم باشد که باب آشنایی با صفحات صبحگاهی باشد.