لا به لای برگ های ریخته شده پارک جمشیدیه ،میان درختان پارک ملت و دست در دست تو روی پل طبیعت قدم می زنم .از اراضی عباس آباد به سمت باغ کتاب می رویم .باغ کتاب مقصد خوبی برای ماست برای فراموشی دردهایمان…
جهان خیالتان چه شکلی دارد
باید جهان دیگری باشد ، به نام جهان خیال .جایی همین نزدیک ها که هروقت دلتنگ وخسته بودی بارو بندیل ببندی و به آن سفر کنی .جهانی خالی از جنگ ،ظلم ،بدی و خالی از آدم هایی که آرامشت را بهم می ریزند. ادامه خواندن “جهان خیالتان چه شکلی دارد”
از سری نوشته های پاییزی
وقتی از در و دیوار نا امیدی می چکد ،سخت می شود از امید و آینده بهتر حرف زد ،اما اگر همه عالم و آدم جار بزنند که حالشان بد است چه اتفاقی می افتد جز بدتر شدن . ادامه خواندن “از سری نوشته های پاییزی”
دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی
گاهی یک واژه ما را یاد چیز های مختلفی می اندازد ،مثل دلتنگی که هزاران مفهوم دور و نزدیک را به ذهن متبادر می کند ،دوری ، غم و گاهی فقدان کسی که دوستش داریم ما را دلتنگ می کند ،هیچ چیز دردناک تراز دوری نیست .فقدان کسی که دیگر نیست باعث می شود بیش از همیشه این حس را با خودت یدک بکشی . مگر می شود شب های قدر یاد تو نبود ، مگر میشود غم به بغض و بغض به دلتنگی بدل نشود؛ بعد از تو همه ی شادی ها موقت و همه دلتنگی ها ابدیست .
هرشب که دلم می گیرد به آسمان نگاه می کنم، کنار ماه ،تو را در آغوش آن ستاره روشن و پر نور می بینم ، اما امشب آسمان اینجا بی ستاره است! و من نمی دانم با این دلتنگی چه کنم !!!!
صفحات صبحگاهی را منتشر کنیم یا نه؟؟
سحر که چشم برهم می گذاشتم حس آدمی را داشتم که دنیا را بهش داده باشند . خواب بهترین و ژرف ترین حس خوب من به این دنیاست ،آن هم بعد از ساعت ها بی خوابی؛تازه هوا روشن شده بود و خورشید هنوز رمق روشن کردن فضای اتاق را نداشت .بین خواب و بیداری و مزه مزه کردن رویا های سحرگاهی، صدایی چون کوبیدن پُتک، بیدارم کرد .نکند باز این همسایه کناری هوس تغییر دکوراسیون خانه -اش را کرده ،آخر صبح زود کدام آدم عاقلی چکش می گیرد و بکوب بکوب راه می اندازد؟!توی همین فکر ها بودم که