مغازه کوچکی بود در بازار مرکزی . بارها از جلوی مغازه گذشته بودم و دیده بودم که جملات را روی چیزهای مختلف حک می کنند . چیزهایی مثل دستبند ،تو گردنی ،خودکار و.. ادامه خواندن “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”
جایی برای ماجراجویی و نوشتن
مغازه کوچکی بود در بازار مرکزی . بارها از جلوی مغازه گذشته بودم و دیده بودم که جملات را روی چیزهای مختلف حک می کنند . چیزهایی مثل دستبند ،تو گردنی ،خودکار و.. ادامه خواندن “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”