باید جهان دیگری باشد ، به نام جهان خیال .جایی همین نزدیک ها که هروقت دلتنگ وخسته بودی بارو بندیل ببندی و به آن سفر کنی .جهانی خالی از جنگ ،ظلم ،بدی و خالی از آدم هایی که آرامشت را بهم می ریزند. ادامه خواندن “جهان خیالتان چه شکلی دارد”
از سری نوشته های پاییزی
وقتی از در و دیوار نا امیدی می چکد ،سخت می شود از امید و آینده بهتر حرف زد ،اما اگر همه عالم و آدم جار بزنند که حالشان بد است چه اتفاقی می افتد جز بدتر شدن . ادامه خواندن “از سری نوشته های پاییزی”
صفحات صبحگاهی را منتشر کنیم یا نه؟؟
سحر که چشم برهم می گذاشتم حس آدمی را داشتم که دنیا را بهش داده باشند . خواب بهترین و ژرف ترین حس خوب من به این دنیاست ،آن هم بعد از ساعت ها بی خوابی؛تازه هوا روشن شده بود و خورشید هنوز رمق روشن کردن فضای اتاق را نداشت .بین خواب و بیداری و مزه مزه کردن رویا های سحرگاهی، صدایی چون کوبیدن پُتک، بیدارم کرد .نکند باز این همسایه کناری هوس تغییر دکوراسیون خانه -اش را کرده ،آخر صبح زود کدام آدم عاقلی چکش می گیرد و بکوب بکوب راه می اندازد؟!توی همین فکر ها بودم که