مرده‌ای که هنوز نفس می‌کشد

ساعت پنج عصر، کافه سیکا، جایی که گذشته و حال در هم تنیده بودند. او، با موهای ژولیده‌ای که گویی دست از مقاومت کشیده و تسلیم شده بودند، گوشه‌ای نشسته بود. نگاهش خیره به نقطه‌ای نامعلوم در زمین بود، گویی در اعماق آن به دنبال چیزی می‌گشت که روزگاری از دست داده بود. زیر لب کلماتی مبهم و بی‌روح زمزمه می‌کرد و هر از گاهی سیگاری می‌کشید که به زودی در خفگی جا سیگاری خاموش می‌شد. صورت استخوانی و رنگ‌پریده‌اش، حکایت از نبردی طولانی و تلخ می‌کرد که بر روح و جسمش نقش بسته بود. ادامه خواندن “مرده‌ای که هنوز نفس می‌کشد”

صعود به دماوند

** جایی که زمین و آسمان به هم نزدیک‌تر می‌شوند**

هفته‌ای بی‌نظیر بود، وقتی تصمیم گرفتیم قدم به بلندترین قله ایران بگذاریم. مقصدمان آمل بود؛ شهری که در دلش دماوند، این نماد با شکوه، مأوا دارد. طی دو سالی که به کوهنوردی علاقه‌مند شده بودم، هر بار دماوند را از دور می‌دیدم، قلبم به لرزه می‌افتاد. هر بار که از جاده هراز عبور می‌کردم، گویی چیزی درونم مرا به سمت آن فرا می‌خواند. می‌دانستم اگر روزی از ایران بروم و دماوند را از نزدیک لمس نکرده باشم، حسرت این دیدار همیشه با من خواهد ماند.

ادامه خواندن “صعود به دماوند”

خواب نویسی

همه چیز از آنجا شروع شد که با ساندویج الویه در دست وارد مغازه شیرینی فروشی شدم .

نصف ساندویج را خورده بودم و دنبال نوشابه مشکی بودم که مابقیش را قورت بدهم.

مغازه خلوت بود و فروشنده دنبال مشتری می‌گشت. نگاهی انداختم به دور و بر مغازه عریان که فقط یک یخچال کوچک داشت و چند نوع محدود ازشیرینی. نتوانستم بگویم دنبال نوشابه ام  این شد که شیرینی خریدم بعد با جعبه ای کیک یزدی تازه پخت از مغازه آمدم بیرون ، صورتحساب یک کیک یزدی در خواب شد ۱۳۰ تومن. ادامه خواندن “خواب نویسی”

خودکشی در دنیای مدرن

جدیدا فهمیده ام که میل به مصرف نوشابه در زمان هایی که عمیقا دل نگران و مضطرب هستم به نوعی مایه آرامش من می شود .

گویی میل من برای مصرف این ماده مخرب  با ظاهری فریبنده در روزهایی که احساس نارضایتی در من بالا می گیرد یک مخدر قوی است .

دیروز بود که تمام سلول های بدنم تک به تک آن مخدر مشکی رنگ شیرینِ کولا را می خواست.

راستش با اینکه اینجا در ایران نمی شود حتا یک کولا اصل خورد، کمی ناراحتم می کند.

اینکه نمی توانم در حین لذت به خودم آسیب بیشتر بزنم.

چون اقل کم اگر کولا با هر سازنده ای سرشار از قند و مواد مضر است خیالم از بابت کولای اصل راحت است که می تواند لذت خوردن یک نوشیدنی خوش طعم را برای لحظه ای هم که شده به من هدیه بدهد .

همیشه احساس می کنم کشیدن سیگار هم همین حس را دارد، برای کسی که با خواندن مضرات سیگار بر روی پاکت سیگار یک نخ دیگر را بیرون می شکد. آنوقت که نیاز به این دارد که به هیچ چیز جز آرامش موقتی که سیگار به او می بخشد فکر کند.

راستش به نظرم اجتناب از چیزهای مضر برای فرار از این بن بست کمی دشوار است ،حالاتو گمان کن تنها یک لیوان نوشابه چقدر می تواند کمک کننده باشد.

احساس اینکه به جای توصیه های پزشکان به سبک زندگی سالم، خودم را در معرض آسیب های ولو کوچک قرار دهم چیزی است  که عمیقا من را به خنده وا می دارد .

 

ساعت ۵ عصر

این بار با تو در شب شعر قرار می گذارم

ساعت ۵ عصر

خودم را در آینه برانداز می کنم

می رسم  اما تو نیستی

نکند تمام آدرس ها اشتباه باشند …

پاییز

 

امروز چندمین روز پاییز است را نمی دانم ،اما هوا بارانی ست .برگ ها نارنجی رنگ شده اند اما هنوز زور باد به آن ها نچربیده و روی تن درختان آخرین دلبری هایشان را می کنند .شهر از همهه ی کودکانی که در مسیر مدرسه اند پر است .باران شروع به باریدن می کند .هوا لبریز از اکسیژن است ؛ چند جرعه اکسیژن با بوی خاک باران زده را می کشم بالا، سرم را بالا می گیرم چند قطره باران پلک های داغم را آرام می کند. خدا را شکر می کنم برای این همه لذت .برای پاییز که می شد اینگونه نباشد .برای ایران ،برای تهران ،برای شهر، برای خانه گرمی که بخاری گاز سوز و چای دارچینی دارد. برای او ،برای خودم که به بودنش آرام ترم ، برای ما ،برای همه لذت های کوچک روزمره باید پاییز را درک کنیم .

fall