صعود به دماوند

ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!

هفته اول مرداد ماه بود که برای صعود به بلندترین قله ایران عازم آمل شدیم.توی دو سالی که کوهنوردی رو شروع کردم هر وقت از دور، دماوند رو می‌دیدم یا از جاده هراز رد می‌شدم دلم برای اون قله با صلابت ضعف می رفت احساس می‌کردم اگر یه روزی ایران نباشم خیلی برای اینکه دماوند رو ندیدم حسرت می‌خورم.

دماوند

اینگونه بود که از بهار عزمم رو جزم کرده بودم که خودم رو برای این صعود اماده کنم. تمرینات هفتگی کوهنوردی در کنار تمرین های هوازی لازمه یه صعود خوشایند محسوب میشه، هرچند که بحث ارتفاع زدگی هم ممکنه پیش بیاد و باید قبل از صعود تمرین شب مانی در ارتفاع هم داشته باشیم .

دماوند از نظر من تنها یک قله مرتفع در خاورمیانه و ایران نیست بلکه یک اسطوره و یک روایت ماندگار برای ما ایرانی هاست یک اثر ملی ثبت شده که جز میراث با ارزش ما محسوب میشه . ادامه خواندن “صعود به دماوند”

خواب نویسی

همه چیز از آنجا شروع شد که با ساندویج الویه در دست وارد مغازه شیرینی فروشی شدم .

نصف ساندویج را خورده بودم و دنبال نوشابه مشکی بودم که مابقیش را قورت بدهم.

مغازه خلوت بود و فروشنده دنبال مشتری می‌گشت. نگاهی انداختم به دور و بر مغازه عریان که فقط یک یخچال کوچک داشت و چند نوع محدود ازشیرینی. نتوانستم بگویم دنبال نوشابه ام  این شد که شیرینی خریدم بعد با جعبه ای کیک یزدی تازه پخت از مغازه آمدم بیرون ، صورتحساب یک کیک یزدی در خواب شد ۱۳۰ تومن. ادامه خواندن “خواب نویسی”

خودکشی در دنیای مدرن

جدیدا فهمیده ام که میل به مصرف نوشابه در زمان هایی که عمیقا دل نگران و مضطرب هستم به نوعی مایه آرامش من می شود .

گویی میل من برای مصرف این ماده مخرب  با ظاهری فریبنده در روزهایی که احساس نارضایتی در من بالا می گیرد یک مخدر قوی است .

دیروز بود که تمام سلول های بدنم تک به تک آن مخدر مشکی رنگ شیرینِ کولا را می خواست.

راستش با اینکه اینجا در ایران نمی شود حتا یک کولا اصل خورد، کمی ناراحتم می کند.

اینکه نمی توانم در حین لذت به خودم آسیب بیشتر بزنم.

چون اقل کم اگر کولا با هر سازنده ای سرشار از قند و مواد مضر است خیالم از بابت کولای اصل راحت است که می تواند لذت خوردن یک نوشیدنی خوش طعم را برای لحظه ای هم که شده به من هدیه بدهد .

همیشه احساس می کنم کشیدن سیگار هم همین حس را دارد، برای کسی که با خواندن مضرات سیگار بر روی پاکت سیگار یک نخ دیگر را بیرون می شکد. آنوقت که نیاز به این دارد که به هیچ چیز جز آرامش موقتی که سیگار به او می بخشد فکر کند.

راستش به نظرم اجتناب از چیزهای مضر برای فرار از این بن بست کمی دشوار است ،حالاتو گمان کن تنها یک لیوان نوشابه چقدر می تواند کمک کننده باشد.

احساس اینکه به جای توصیه های پزشکان به سبک زندگی سالم، خودم را در معرض آسیب های ولو کوچک قرار دهم چیزی است  که عمیقا من را به خنده وا می دارد .

 

ساعت ۵ عصر

این بار با تو در شب شعر قرار می گذارم

ساعت ۵ عصر

خودم را در آینه برانداز می کنم

می رسم  اما تو نیستی

نکند تمام آدرس ها اشتباه باشند …

پاییز

 

امروز چندمین روز پاییز است را نمی دانم ،اما هوا بارانی ست .برگ ها نارنجی رنگ شده اند اما هنوز زور باد به آن ها نچربیده و روی تن درختان آخرین دلبری هایشان را می کنند .شهر از همهه ی کودکانی که در مسیر مدرسه اند پر است .باران شروع به باریدن می کند .هوا لبریز از اکسیژن است ؛ چند جرعه اکسیژن با بوی خاک باران زده را می کشم بالا، سرم را بالا می گیرم چند قطره باران پلک های داغم را آرام می کند. خدا را شکر می کنم برای این همه لذت .برای پاییز که می شد اینگونه نباشد .برای ایران ،برای تهران ،برای شهر، برای خانه گرمی که بخاری گاز سوز و چای دارچینی دارد. برای او ،برای خودم که به بودنش آرام ترم ، برای ما ،برای همه لذت های کوچک روزمره باید پاییز را درک کنیم .

fall

دلنوشته های یک زن باران ندیده

باران نام دیگر من است .من و باران عجینم و خاطراتش از کودکی با من قد کشیده . بارانی که تمام پاییز بی امان تن عریان درختان  را می شست.

باران

منچستر یونایتد و چلسی در یکی از شهرهای انگلیس بازی می کردند. باران می بارید و دو تیم از هیچ تلاشی فرو گذار نبودند و با باران و توپ در ستیز بودند.من را یاد آن روز می اندازد که تا حد مرگ با باران هم آغوش شدم.

برای منی که تمام کودکیم را در یک شهر باران خیز شمالی گذراندم باران شدید تعریف متفاوتی دارد. باران شدید به بارانی گفته می شود که هر تعللی تو را به یک موش آب کشیده تبدیل می کند . ادامه خواندن “دلنوشته های یک زن باران ندیده”