زمان های هست که زمان طلایی نوشتن محسوب می شود.مثل وقت هایی از آخر شب ،که از پهلو به پهلو شدن های متعدد عاصی می شوی .خیره میشوی به نور چراغی که، دزدانه از پنجره اتاقت را روشن کرده است. به خنکای باد کولر آبی فکر میکنی .آنوقت هزاران حرف نا گفته و ایده ناب، ذهنت را مشوش می کند. تو آرام با چشم های بسته آن ها را سوژه یابی می کنی .از لابه لایشان داستانک های تاثیر گذار بیرون می کشی .بعد دوباره پهلو چپ می غلطی و این بار بر گرداندن متکا به آن ور خنکش ، دست کوبیدن روی آن برای جمع کردن پر قو خفته ، بازهم خیره شدن به سقف ؛می بینی بی فایده است ،این سکوت خانه جان می دهد برای نوشتن، تا از اتاق خواب میزنی بیرون تشنه می شوی آب میخوری و پناه می بری به لپ تاپ و صفحه ورد را باز می کنی، شروع می کنی به انگشت کوبیدن روی کیبورد ،حالا به آرامش می رسی. از تمام چیزهایی که در طول روز بلعیده ای ،تمام خبرهایی که شنیده ای ، تمام اصواتی که زمزمه کرده ای ،می نویسی. از داستانی که خواندی و دوست داشتی مال تو باشد ،اما نبود !و یا داستانی که تازه تمامش کردی می نویسی..
با خودت می گویی نکند صدای این کیبوردفرسایی کسی را بیدار کند ،نکند خواب را برای کسی خراب کند،اما یادت می آید امروز که گذشت هیچ ننوشتی.
چشم هایت می سوخت با خودت گفتی لابد از نور سفید لپ تاپ است ،محققان می گویند نوشتن آن هم در نور کم با کیبوردی که حروفش رابه زور تشخیص میدهی و از آن بدتر خیره شدن به گوشی در تاریکی شب، اصلا برای قبل خواب خوب نیست اما محقققان نمی دانندکه تو چقدر شب را با آن سکوت معجزش دوست داری.
داشتی مینوشتی که آرام شدی چشمهایت خسته شد وخوابت گرفت و ترجیح دادی بخوابی.
این یادداشت را چند وقت پیش نوشتم و امروز بازنشر دادم تنها دلیلش هم این بود که دوباره همین حس را داشتم و می خواستم با عالم و آدم شریک شوم