لازم به معرفی نیست، این کتاب شناس تر از آن است که بخواهم معرفی اش کنم ،اما شاید بد نباشد تجربه و حس حالم را بعد از خواندن این کتاب با شما به اشتراک بگذارم;
جزء از کل از آن مدل کتاب هایی است که شدیداً با روحم سازگار است ،داستانی جذاب با روایتی دلچسب و ترجمه ای بی نقص باعث شده که از محدود کتاب های حجیمی باشد که تمامش را با ولع سر میکشم ;
ماهی قرمز
خیلی نمانده، این را هر سال از ماهی قرمزهایی می فهمم که اصغر آقا جلویِ در مغازه اش میفروشد. هر سال چند روز ماندهِ به عید بساطش را پهن میکند و جلوی مغازه اش که در آن همه چیز پیدا میشود ماهی قرمز هم می فروشد. گاهی گلدان سُنبل و حتا سمنو هم آنجا دارد. اما امسال با اینکه اصغر آقا ماهی آورده و سُنبل های بنفش و صورتی را درست پایین شیشه ماهی قرمزها چیده، من هنوز لباسی برای عید نخریدم.
ادامه خواندن “ماهی قرمز”