خواب نویسی

همه چیز از آنجا شروع شد که با ساندویج الویه در دست وارد مغازه شیرینی فروشی شدم .

نصف ساندویج را خورده بودم و دنبال نوشابه مشکی بودم که مابقیش را قورت بدهم.

مغازه خلوت بود و فروشنده دنبال مشتری می‌گشت. نگاهی انداختم به دور و بر مغازه عریان که فقط یک یخچال کوچک داشت و چند نوع محدود ازشیرینی. نتوانستم بگویم دنبال نوشابه ام  این شد که شیرینی خریدم بعد با جعبه ای کیک یزدی تازه پخت از مغازه آمدم بیرون ، صورتحساب یک کیک یزدی در خواب شد ۱۳۰ تومن.

چیزی که آنجا نظرم را جلب کرد قفسه های کتابی بود که گوشه مغازه چیده شدن بود با یک صندلی ننویی چوبی، با خودم گفتم این اولین بار است که یک شیرینی فروشی را با این فضا می بینم.

آنجا نمی دانم کدام شهر بود اما قرا بود بعد از اینکه ماشین را از پارک در آوردیم برویم و کیک یزدی ها را با بچه های شمال  بخوریم  از آنجا رفتیم یک جایی شبیه یک بنگاه معاملات ملکی، مغازه ای عریان که فقط یک میز و یک صندلی گوشه اتاق بود .و باز هم یک عالمه کتاب نفیس ک در قفسه های فلزی یک ور مغازه را مزین کرده بودند به هلیا گفتم به نظر می رسد کتاب خواندن و کتابخانه داشتن در محل کسب جز رسوم مردم اراک است آنجا اراک بود و این برای منی که تا حالا اراک را ندیده بودم می توانست هر شکلی باشد . بعد هم خواستم از قفسه کتاب های نفیس آنجا که از قضا تمام آثار سعدی هم با جلد های نفیس بودند عکس بگیرم ومن عکس انداختم و خوابم تمام شد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *