خواب نویسی

همه چیز از آنجا شروع شد که با ساندویج الویه در دست وارد مغازه شیرینی فروشی شدم .

نصف ساندویج را خورده بودم و دنبال نوشابه مشکی بودم که مابقیش را قورت بدهم.

مغازه خلوت بود و فروشنده دنبال مشتری می‌گشت. نگاهی انداختم به دور و بر مغازه عریان که فقط یک یخچال کوچک داشت و چند نوع محدود ازشیرینی. نتوانستم بگویم دنبال نوشابه ام  این شد که شیرینی خریدم بعد با جعبه ای کیک یزدی تازه پخت از مغازه آمدم بیرون ، صورتحساب یک کیک یزدی در خواب شد ۱۳۰ تومن. ادامه خواندن “خواب نویسی”

جهان خیالتان چه شکلی دارد

dearm

باید جهان دیگری باشد ، به نام جهان خیال .جایی همین نزدیک ها که هروقت دلتنگ وخسته بودی بارو بندیل ببندی و به آن سفر کنی .جهانی خالی از جنگ ،ظلم ،بدی و خالی از آدم هایی که آرامشت را بهم می ریزند. ادامه خواندن “جهان خیالتان چه شکلی دارد”

دلتنگ توام جانا هر دم که روم جایی

دلتنگی

گاهی  یک واژه ما را یاد چیز های مختلفی می اندازد ،مثل دلتنگی که  هزاران مفهوم دور و نزدیک را به ذهن متبادر می کند ،دوری ، غم و گاهی فقدان کسی  که دوستش داریم ما را دلتنگ می کند ،هیچ چیز دردناک تراز دوری نیست .فقدان کسی که دیگر نیست باعث می شود بیش از همیشه این حس را با خودت یدک بکشی . مگر می شود شب های قدر یاد  تو نبود ، مگر می‌شود غم به بغض و بغض به دلتنگی بدل نشود؛ بعد از تو  همه ی شادی ها موقت و همه دلتنگی ها ابدیست .

هرشب که دلم می گیرد به آسمان نگاه می کنم، کنار ماه ،تو را در آغوش آن ستاره روشن و پر نور می بینم ، اما امشب آسمان اینجا بی ستاره است! و من نمی دانم با این دلتنگی چه کنم !!!!

صفحات صبحگاهی را منتشر کنیم یا نه؟؟

سحر که چشم برهم می گذاشتم حس آدمی را داشتم که دنیا را بهش داده باشند . خواب بهترین و ژرف ترین حس خوب من به این دنیاست ،آن هم بعد از ساعت ها بی خوابی؛تازه هوا روشن شده بود و خورشید هنوز رمق روشن کردن فضای اتاق را نداشت .بین خواب و بیداری و مزه مزه کردن رویا های سحرگاهی، صدایی چون کوبیدن پُتک، بیدارم کرد .نکند باز این همسایه کناری هوس تغییر دکوراسیون خانه -اش را کرده ،آخر صبح زود کدام آدم عاقلی چکش می گیرد و بکوب بکوب راه می اندازد؟!توی همین فکر ها بودم که

ادامه خواندن “صفحات صبحگاهی را منتشر کنیم یا نه؟؟”