سفر تعاریف وسیعی دارد.
سفر می تواند کوتاه باشد. مثل سفر یک روزه طرقبه با دوستان هم اتاقی.
سفر می تواند هیجان انگیز باشد مثل قطار اتوبوسی مشهد تهران در یک اردو زیارتی .سفر گاهی می تواند کشنده باشد، مثل اتوبوس های مشهد_شمال وقتی حسابی دلتنگی. سفر می تواند لبریز از حس عشق و تجربه های ناب باشد، مثل تجربه همسفری با کسی که بسیار دوستش داری .
سفر به وسعت جغرافیا می تواند مفاهیم متفاوتی داشته باشد. مهم نیست چقدر مسیر سفر دور یا نزدیک است مهم آن خاطراتی است که تویه ذهنت حک می کند .آن هم زیستی که با جامعه در تو ایجاد می کند .آن احساسات نهفته ای که در تو بیدار می کند.و در نهایت آن تجربه زیسته ای که بر تو اضافه می کند.
علاقه من به سفر در همه اقسام سفر، حسی آمیخته با ترس و هیجان است .چیزی که بیشتر در زمان های دور آن را چشیده ام. حس عمیقی که با نزدیک شدن به آدم های دیگر پیدا می کنی،حس همیاری ،همدلی و کشف چیزهای جدید. همین هاست که سفر را شگفت انگیز می کند .
بر خلاف آدم های گردشگر، همیشه راحتی نسبی سفر برایم اهمیت داشته .اما گاهی حس کنجکاویم بر راحتی چربیده و از قضا تجربه های نابی را برایم رقم زده است.
من می توانم سفر را در سه کلمه خلاصه کنم.
تجربه ،دیدن،شنیدن. واگر تنها یک هدف برای زندگی داشته باشم بی،شک ‘فسیرو فی الارض ‘خواهد بود و رسالت من در زمین همانا دیدن زمین و شنیدن شرح حال آدم ها از زبان خودشان است . براستی قضای این همه سفر نرفته را کی باید به جا آورد؟؟؟